{{{{ بهشت پنهان }}}} LOVE YOU
|
|||
|
|||
همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ،بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ،تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟ نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ،نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت،به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت. |
همیشه و همیشه در انتظار نیامدنت سکوت می کنم و از تو ... می آیی؟ نمی دانم! اما خوب می دانم که نمی آیی و این قصه را به هیچکس نمی گویم حتی به تو! امروز چقدر انتظار نیامدنت را کشیده ام باور کن!! شاید باور نکنی در ازدحام این همه آدم سخن گفتن را نیز فراموش کرده ام... صدایت را نمی شنوم، درست از همان روز که گفتی تنهایت نمی گذارم! می نویسم شاید بخوانی...! اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی کند! می دانی...! روزها می گذرند... ماه ها می گذرند... و سال ها نیز خواهند گذشت...! اما چیزی در من تغییر نمی کند... هیچ چیز! انگار که چیزی را گم کرده باشم... هر روز به دنبالش می گردم! نمی دانم گم کرده ام یا جایی جا مانده است.... یا شاید تو آن را با خود برده ای جایش خالی است می سوزد...!! |
مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد...!وقتی مسافر روی زمین سخت نشست باخودش فکر کرد که چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود واو می تـوانست قـدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویـش را کرده بود درکنـارش پدیـدار شـد !!!مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. کاش غذای لذیـذی داشتم...ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـکار شد. پس مـردبا خوشحالی خورد و نوشید...بعـد از سیر شدن ، کمی سـرش گیج رفت و پلـک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا کرد و در حالـی که به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فکـر می کرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید...هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست.ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افکار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق میدهد |
هر شب وقتی که آخرین عابر هم از کوچه پس کوچه های شهر به خانه می خزد و آخرین چراغ هم خاموش می شود یاد تو زیر پوست تنم جوانه می زند و خاطرت مرا سر سبز می کند چنان بی تاب می شوم که دلم برای لحظه ای دیدار بی صبر و بی قرار گوش کن تیک تاک ساعت آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد چه بی درنگ می ایند و چه پر شتاب می روند می ایند تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند و می روند تا ذره ذره گرمی این آتش افتاده به جانم را با خود ببرند چه خیال باطلی چه سعی بیهوده ای از این همه کوشش بی حاصل چرا خسته نمی شوند؟ یادت همیشه سبز
|
روی احساس لطیفم پا نذار طعنه بر بی خوابی های من نزن من فرامین خدایم را چنان از بر شدم گوئیا یک دشت نیلوفر شدم هر کجا دیدی کمی متروکه است گل بکار و بر کبوتر ها بخند رنگ زرد باد پاییزی نشو پیچکی را روی شب هایت ببر نو گل احساس خود را هدیه کن چون جواهر بر صدای باد مست با نسیم تا پای شب بو ها برو ضربه ای بر خاطرات بد بزن گاهی از روی صداقت خنده کن یا بده بر برگ خشکی رنگ سبز پا به روی خاک نمناکی گذار پایکوبان در دل صحرا بچرخ سر بده آواز مستی را دمی که ستاره می درخشد بر لبت نامه های عاشقانه را بخوان شب به روی پشت بام خانه ات در زمستان برف ها را لمس کن کودک دل را به بازی ها ببر آب را بوسه هایت نوش کن شعرهایت را به مهمانی ببر بر بخار شیشه ها قلبی بکش گاهگاهی هم نگه بر پشت سر آفتاب ظهر را تسبیح کن یا برایش کرم شبتابی ببر زیر باران بوسه بر یاسی بزن دزدکی در مشت خود رویا ببر گوش کن از کوه می اید صدا مرد چوپان باز در نی می دمد یک شبی تا می شوی مهمان من طعنه بر بی خوابی های من نزن کودکانه دست در دستم گذار من شبیه دشتی از نیلوفرم روی احساس لطیفم پا نذار
|
باز هم چشمان من رنگ بی خوابی شده باز قلبم شعله ی عشق و بی تابی شده باز بر بام شبم ماه مهتابی شده باز می خوانم که من خسته ام از این همه دلبستگی خسته ام از زندگی خسته ام از این سکوت و بندگی خسته ام از جملگی باز بیزارم من از تکرار شب می پرم آهسته از دیوار شب می زنم فریاد و دستم در هوا مانده قلبم زنده در آوار شب شب شروع بی امان گریه هاست روز آغاز دروغ خنده هاست روز و شب اما چه فرقی می کند؟ آخر هر خنده وقتی اشک گرمی پا به پاست باز نفرین بر دروغ خنده های بی فروغ خنده های پر فریب و پر دروغ خنده هایی از سر دیوانگی یا دروغین مستی و دلدادگی خنده هایی یخ زده قلب هایی غم زده ای خدا نفرین به قلبی که از دروغ عشق را بر هم زده باز باران دروغ می چکد از آسمان نغمه می خواند به من ماه و خورشیدی دروغ باز می تابد به من باز می پرسم ز خود رنگ بی خوابی چه شد؟ عشق و بی تابی کجاست؟ ماه مهتابی چه شد؟
|
دیریست دلم مرده در مسجد چشمانت برخیز به مهمانی با خنده پنهانت دیریست که من بی تو یک مرده بیجانم در خلوت و تنهایی بی تاب و پریشانم دیریست که پروانه لبخند نزد بر یاس گنجشک نمی خواند بر شکوفه گیلاس دیریست که در سینه یک ستاره می سوزد دیدگان غمگین را در راه تو می دوزد دیریست که در کوچه جا پای تو پیدا نیست پاییز و بهارش را چشمی به تماشا نیست من در خم این کوچه یک بنفشه می کارم بگذار که این گل را در دست تو بگذارم بگذار شبم با تو با نور بیامیزد بگذار که دست من بر گردنت آویزد ای رفته سفر بر گرد! این خواهش بیجا نیست هرچند تو دیگر تمنای من را نمیشنوی یا شاید...
|
|
|
در چشمان کسـی که پرواز را نمی فهمد هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتــــــــــــر خواهی شد پ:......
|
یکم بهتره راجبش فک کنیم!عشق به این میگن-
|
وقتی نیستی ، بیهوده نشسته ام چشم به راهت |
درباره من |
![]() به وبلاگ خودتون خوش آمدید |
نویسنده |
ATIILA |
taravat |
delzhin |
mina |
ارشیو |
بهمن 1391 |
دی 1391 |
مطالب قبلی |
سخنان زیبا ... آموزش خودكشي طنز ........ هیچ چیز مهمتر از خدا نیست..... معنای امید.... |
لینک ها |
بهشت پنهان |
ساعت رومیزی ایینه ای |
رقص نور لیزری موزیک |
لینک ها |
بهشت پنهان |
بهشت پنهان |
حمل و ترخیص خرده بار از چین |
حمل و ترخیص چین |
شوری سنج اکواریوم |
مستر قلیون |
یکانسر |
آی کیو مگ |
امکانات |
RSS 2.0 فال حافظ قالب های نازترین |
.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.